این کتاب با رنگهای زنده و روشن، تصاویر بامزه و خندهدار، متن کوتاه و آسانخوان یک تجربهی بینظیر کتابخوانی با کودکان را میسازد، بهویژه اگر از تاریکی بترسند. آنها دیگر هر شب به جای گریه و ناراحتی با خنده و شادی به استقبال شب خواهند رفت و شاید هم علاقهمند شوند برای خودشان هیولاهای ریزهمیزه بسازند و خیالپردازی کنند.
بیلی از تاریکی میترسد و تصور میکند غولهای ترسناک، هیولاهای خونخوار، زامبیهایی با دندان تیز، هیولاهای سایهای، ارواح اسکلتی یا هیولاهای هشت چشمِ دندان تلهای در شب پنهان شدهاند تا به سراغ او بیایند. یک شب، وقتی او چشمهایش را میبندد صدای آرام جیرجیر میشنود و بیدار میشود. ردپاهای بنفش توی اتاق را دنبال میکند و متوجه یک حملهی غافلگیرانه به ساندویچ پنیرش و بوی بدی میشود که از کشوی جورابهایش میآید. توی کشو چه خبر است؟
هیولاهای ریزهمیزهی تاریکی آنجا مخفی شدهاند که سر و شکل و نامهای خندهداری دارند؛ شیپوری، گامبالو، پشمالو، چسبونکی و کاپیتان دماغی. ملاقات بیلی با هیولاهای تاریکی به جای ترس با خودش شادی و سرگرمی میآورد.
دیدگاه خود را بنویسید